محیا جونممحیا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

عذر خواهیی مامان برای دیر اومدن

سلام جون مامان چند وقته که برات چیزی ننوشتم آخه جدیدا خیلی بلا شدی تمام وقتمو پر کردی الان خواب برده که من اومدم تونستم برات چند خطی بنویسم بابایی دندون درده باشگاه نرفته خونه امروز خیلی ساکت بود تو هم که اینقدر بلا و جلب شدی که حد و حساب نداره نازنینم خیلی دوست دارم سعی می کنم از این به بعد هر چند روزی یکبار وبلاگتو مرتب کنم منو ببخش اگه دیر می یام برات بنویسم
25 آبان 1392

برای دخترم

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن. اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم. … اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم پس خشمگین نشو اگر بارها و بارهای مطلبی را برای من تعریف میکنی. وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن، زمانی را به یاد بیاور که م...
15 آبان 1392